دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان، با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀبویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان، با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀبویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. واقع در 5هزارگزی شمال باختری بنجار. سکنۀ آن 1024 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. واقع در 5هزارگزی شمال باختری بنجار. سکنۀ آن 1024 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دردی که در قلب ایجاد می شود. وجع قلب، در تداول عوام، درد شکم. دل درد: یار من شکرلب و گل روی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد. سوزنی. - درد دل گیرد مرا،در مورد قسم گویند: اگر چنین باشد درد دل بگیرد مرا، دلم درد کند. (آنندراج) : زاهد این تقوی و پرهیز تو بی تزویر نیست درد دل گیرد مرا گر درد دین گیرد ترا. مخلص کاشی (از آنندراج). ، غم و اندوه درونی. سوز درون. رنج و درد نهانی: ز درد دل اکنون یکی نامه من نویسم فرستم بدان انجمن. فردوسی. - به (با) درد دل، با غم و اندوه. سخت غمناک و اندوهگین: به درد دل از جای برخاستند چپ شاه ایران بیاراستند. فردوسی. ولیکن بدین نامۀ دلپذیر که بنبشت با درد دل سام پیر. فردوسی. ، مجازاً، یاد کردن غم گذشته بر کسی. شرح غمها. بیان اندوه خود به دیگری. شرح غم و اندوه. غم و شادی گفتن. بیان شکایت و جفای کسی به وی. غمهای پنهان. شکوی. گله. اندمه. و با کردن صرف شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت رنج: ستم نامۀ عزل شاهان بود چو درد دل بی گناهان بود. فردوسی. مرا به درد دل آن سروها همی گفتند که کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار. فرخی. من ندانستم هرگز که ز توباید دید هر زمان درد دلی و هر زمان دردسری. فرخی. در امل تا دیریازی و درازی ممکن است چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز. سوزنی. نتواند نشاند درد دلم گر صفاهان به گلشکر گردد. خاقانی. درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا نگذارند که درمان به خراسان یابم. خاقانی. ای خفته کآه سینۀ بیدار نشنوی عیبش مکن که درد دلی باشد آه را. سعدی. درد دل دوستان گر تو پسندی رواست هرچه مراد شماست غایت مقصود ماست. سعدی. احوال من مپرس که با صدهزار درد می بایدم به درد دل دیگران رسید. صائب. سخن نگفتن ما با تو گرم درد دل است که گفته اند حدیث نگفته میدانی. وحید (از آنندراج). - امثال: درد دل خودم کم است این هم درزدن همسایه ها. (امثال و حکم). - درد دل باکسی زدن، غم و رنج خویش به وی بردن: سینه صافم باده با گبر و مسلمان می زنم درد دل با ذرۀ خورشید تابان می زنم. اسیر (از آنندراج). - درد دل به معشوق گفتن، غم و رنج هجران و بی وفایی وی شرح دادن. بیان شکایت و جفای معشوق: خرّما روز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. ؟ - درد دل پیش کسی آوردن، غم و اندوه خود به وی گفتن: روز درماندگی و معزولی درد دل پیش دوستان آرند. سعدی. - درد دل شمردن، غم و رنج خود برشمردن. مصائب و تیره روزیهای خود بازگفتن: غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم. حافظ
دردی که در قلب ایجاد می شود. وجع قلب، در تداول عوام، درد شکم. دل درد: یار من شکرلب و گل روی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد. سوزنی. - درد دل گیرد مرا،در مورد قسم گویند: اگر چنین باشد درد دل بگیرد مرا، دلم درد کند. (آنندراج) : زاهد این تقوی و پرهیز تو بی تزویر نیست درد دل گیرد مرا گر درد دین گیرد ترا. مخلص کاشی (از آنندراج). ، غم و اندوه درونی. سوز درون. رنج و درد نهانی: ز درد دل اکنون یکی نامه من نویسم فرستم بدان انجمن. فردوسی. - به (با) درد دل، با غم و اندوه. سخت غمناک و اندوهگین: به درد دل از جای برخاستند چپ شاه ایران بیاراستند. فردوسی. ولیکن بدین نامۀ دلپذیر که بنبشت با درد دل سام پیر. فردوسی. ، مجازاً، یاد کردن غم گذشته بر کسی. شرح غمها. بیان اندوه خود به دیگری. شرح غم و اندوه. غم و شادی گفتن. بیان شکایت و جفای کسی به وی. غمهای پنهان. شکوی. گله. اندمه. و با کردن صرف شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت رنج: ستم نامۀ عزل شاهان بود چو درد دل بی گناهان بود. فردوسی. مرا به درد دل آن سروها همی گفتند که کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار. فرخی. من ندانستم هرگز که ز توباید دید هر زمان درد دلی و هر زمان دردسری. فرخی. در امل تا دیریازی و درازی ممکن است چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز. سوزنی. نتواند نشاند درد دلم گر صفاهان به گلشکر گردد. خاقانی. درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا نگذارند که درمان به خراسان یابم. خاقانی. ای خفته کآه سینۀ بیدار نشنوی عیبش مکن که درد دلی باشد آه را. سعدی. درد دل دوستان گر تو پسندی رواست هرچه مراد شماست غایت مقصود ماست. سعدی. احوال من مپرس که با صدهزار درد می بایدم به درد دل دیگران رسید. صائب. سخن نگفتن ما با تو گرم درد دل است که گفته اند حدیث نگفته میدانی. وحید (از آنندراج). - امثال: درد دل خودم کم است این هم درزدن همسایه ها. (امثال و حکم). - درد دل باکسی زدن، غم و رنج خویش به وی بردن: سینه صافم باده با گبر و مسلمان می زنم درد دل با ذرۀ خورشید تابان می زنم. اسیر (از آنندراج). - درد دل به معشوق گفتن، غم و رنج هجران و بی وفایی وی شرح دادن. بیان شکایت و جفای معشوق: خُرَّما روز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. ؟ - درد دل پیش کسی آوردن، غم و اندوه خود به وی گفتن: روز درماندگی و معزولی درد دل پیش دوستان آرند. سعدی. - درد دل شمردن، غم و رنج خود برشمردن. مصائب و تیره روزیهای خود بازگفتن: غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم. حافظ
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن واقعدر 50هزارگزی شمال باختری داران و 6هزارگزی راه شوسۀ ازنا به اصفهان، با800 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن واقعدر 50هزارگزی شمال باختری داران و 6هزارگزی راه شوسۀ ازنا به اصفهان، با800 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 10هزارگزی جنوب رامهرمز و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 10هزارگزی جنوب رامهرمز و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در 19هزارگزی جنوب قصبه بهار و 8هزارگزی جنوب راه شوسۀ همدان به کرمانشاه، با 2492 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در 19هزارگزی جنوب قصبه بهار و 8هزارگزی جنوب راه شوسۀ همدان به کرمانشاه، با 2492 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 72هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 31هزارگزی خاور راه شوسۀ ازنا - بالا رود، با 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 72هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 31هزارگزی خاور راه شوسۀ ازنا - بالا رود، با 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 40هزارگزی شمال باختری الیگودرز با 227 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 40هزارگزی شمال باختری الیگودرز با 227 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. واقع در 12هزارگزی شمال باختری ده شیخ و 2هزارگزی رجبی. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ باباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. واقع در 12هزارگزی شمال باختری ده شیخ و 2هزارگزی رجبی. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ باباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از پنج هزار خانوار است که مسکن آنها در ایلدرنهری گله زن و در گرم آباد و در دشت و سمیرم علیا است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 79)
یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از پنج هزار خانوار است که مسکن آنها در ایلدرنهری گله زن و در گرم آباد و در دشت و سمیرم علیا است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 79)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی باختر برازجان و کنار رود خانه شور با 150 تن سکنه. آب آن از چاه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی باختر برازجان و کنار رود خانه شور با 150 تن سکنه. آب آن از چاه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 32 هزارگزی جنوب سنندج و یک هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به کرمانشاه. کوهستانی، سردسیر، دارای 65 تن سکنۀ سنی، کردی زبان. آب آن از چشمه، محصول: آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 32 هزارگزی جنوب سنندج و یک هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به کرمانشاه. کوهستانی، سردسیر، دارای 65 تن سکنۀ سنی، کردی زبان. آب آن از چشمه، محصول: آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 15هزارگزی شمال خاوری آستانه. دارای 171تن سکنه می باشد. آب آن از رود خانه هفته تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 15هزارگزی شمال خاوری آستانه. دارای 171تن سکنه می باشد. آب آن از رود خانه هفته تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. واقع در 56هزارگزی شمال خاوری رفسنجان و 25هزارگزی شمال راه شوسۀرفسنجان به کرمان با 127 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. واقع در 56هزارگزی شمال خاوری رفسنجان و 25هزارگزی شمال راه شوسۀرفسنجان به کرمان با 127 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور، که در 3 هزارگزی جنوب خاوری چکنۀ بالا واقع است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 117 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور، که در 3 هزارگزی جنوب خاوری چکنۀ بالا واقع است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 117 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 7500 گزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 254 تن. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون، حبوبات، چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 7500 گزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 254 تن. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون، حبوبات، چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)